امشب در فراق یار زنوای غم در بغل گرفتم شطی از باران اشک چشمهایم برشیار غربت زده دیدگان جاریست که تا انتهای بی کسی ادامه یافته است افسوس که او نمیداند که فضای مه الود در غم از دست دادن عشق او چنین به ماتم نشسته اری به زیر باران تنهایی ایستاده تا اخرین عطر بوی عشق را هم بارن از تنش بشوید که دیگر نامی از عاشقی خسته باقی نماند
فکر کردم وبا خود اندیشیدم این بار از پشت حصار کدامین نفس صدایم را خواهد شنید
9819 بازدید
6 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
16 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian